محل تبلیغات شما

به نام خدا 

امروز رفتم دانشگاه تهران 

قبلا پیاده روی هام تا میدون انقلاب ادامه داشت. 

اما الآن فقط تا دانشگاه تهران می رم. علتش هم اینه که فاصله خوابگاه تا سردر دانشگاه تهران، 30 دقیقه هست. قبلا این فاصله برام 20 دقیقه بود و تا برسم به میدون انقلاب نیم ساعت می شد. واقعا کشش ندارم بیشتر از یه ساعت پیاده روی کنم. 

اونم تو این هوا. 

حدود ساعت البته فکر کنم از نیم ساعت کمتر می شه. چون یادمه ساعت حدود 10:16 دقیقه من از سردر عکس گرفتم و 22:41 دقیقه خوابگاه بودم. که اگه حساب کنیم من 25 دقیقه تو راه بودم و سه دقیقه هم تو سوپری بوده باشم، نهایت 22 دقیقه ای رسیدم خوابگاه. پس قبلا هم فرقی نداشت. منتهی قبلا سربالایی زیاد نداشت مسیر. شایدم قبلا آروم تر راه می رفتم. 

به هر حال که نمی دونم چرا این همه دانشگاه تهران رو دوست دارم. 

قبلا امیرکبیر واقعا برام دوست داشتنی ترین بود. 

اما الآن از این حجم از سختی که توش کشیدم، خسته شدم. 

می دونی؟ امیرکبیر خوابگاه هاش واقعا عالین. حتی اینی که ما الآن توش هستیم هم خوبه؛ هرچند که من اینجا رو از قلم چی بیشتر دوست دارم. 

از اینا بگذریم. 

یکمی دیشب دقت کردم دیدم حیف روزهای ترم 6 من که تو فکر بهروز هدر رفت. نمی دونما؛ ولی الان می گم چه قدر بی خرد بودم که به او فکر می کردم. به یه اومی فکر می کردم که شناختی ازش نداشتم و ممکن بود فقط بعد از دو روز صحبت باهاش، ازش ناامید بشم. 

به بچگی اون روزای خودم می خندم. 

هیچ وقت در مقابله با پسرا درست برخورد نکردم. 

این نیز بگذرد. 

وقتی رسیدم خوابگاه قلبم درد گرفت. هیچ کس تو خوابگاه اسپرین نداشت و برای خودمم تموم شده بود. یه چای غلیظ خوردم و خودم رو تا حد ممکن به زمین چسبوندم تا قلبم در پایدارترین حالت ممکن باشه. 

تا نیم ساعت بعدش حالم خوب شد. البته بعدش هم مسئله ای نبودا. ولی همین دیشب که اوصاع رو اینجوری دیدم، مصمم شدم برم دفترچه ام رو اعتبار بزنم. یهو دیدی همین جوری حالم بد شد. می دونی هزینه یه چند ساعت بستری چه قدر زیاد می شه؟ چیزی که عملا رایگان بود و با تنبلی خودت اینجوری شده. 

راستش هنوزم یکم قلبم درد می کنه. 

بگذریم. 

واسه کنکور دارم می خونم. 

همزمان روی دستگاه cnc و پروژه کار می کنم. 

دیروز یه پسره می گفت قصد داره واسه تسفیه پساب صنعتی کاتالیست درست کنه. تو فکر منم بود که همچین چیزی درست کنم. چون پسابی که تو شرکت دارن استفاده می کنند، توش همیشه یه مقدار مس هست و من می خوام این کاتالیست یون های مس رو خارج کنه از محلول. البته او می گفت ممکنه نتونیم کاتالیست درست کنیم ولی می شه جاذب درست کرد. فکر کن یه جاذبی درست کنی که مثل پارچه ی صافی فقط یون های مس رو به خودش بگیره. 

اون جوری نقره بهتر روی قطعه می شینه. 

رفرنس هام همه به زبان ترکی نوشته شدند. من یه اپسیلون ترکی بلد نیستم. اون روزی از روی ترکیبات فهمیدم به نقره تو ترکی می گن گوموش. 

یکم نمی دونم از کجا شروع کنم به انجام بدم. 

خدایا خودت کمکم کن کارامو درست پیش ببرم. 

ممنونم 

یا علی 

 

 

دوستی پیام داده و از من رمز خواسته، شما نه آدرس گذاشتی، پیام خصوصی هم گذاشتی، من از کجا بهتون رمز بدم؟ 

مخاطبش خیلیا هستند...

من پسر ناخدایم و تاب می آورم... !

داستان های زهرا؛ این قسمت: قدرت

یه ,تو ,ساعت ,رو ,دقیقه ,درست ,من از ,نیم ساعت ,تو فکر ,که تو ,می شه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر 20 رئیس جمهور | مدرسه شاد