محل تبلیغات شما

به نام خدا 

ناهار استانبولی پلو درست کردم. ددی گفت نمی خورم. هر چی تلاش کردم، افاقه نکرد. 

تهش ظرف غذا رو دادم دست زهرا گفتم بده بابا، زهرا ظرف غذا رو گذاست جلو بابا و گفت بخوره. 

اونجا بود که من به زهرا ایمان آوردم. 

چون بابا غذاش رو کامل نوش جان کرد. 

مخاطبش خیلیا هستند...

من پسر ناخدایم و تاب می آورم... !

داستان های زهرا؛ این قسمت: قدرت

رو ,زهرا ,غذا ,ظرف , چون ,بخوره ,غذا رو ,ظرف غذا ,من به ,به زهرا ,ایمان آوردم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها